حالت و صفت شکسته بال. بال و پر شکسته داشتن. کنایه از فروتنی و ناتوانی و عجز نمودن. (از یادداشت مؤلف) : مجنون ز سر شکسته بالی در پای زن اوفتاد حالی. نظامی. رجوع به شکسته بال شود
حالت و صفت شکسته بال. بال و پر شکسته داشتن. کنایه از فروتنی و ناتوانی و عجز نمودن. (از یادداشت مؤلف) : مجنون ز سر شکسته بالی در پای زن اوفتاد حالی. نظامی. رجوع به شکسته بال شود
حالت و صفت شکسته دل. آزرده خاطری. رنجیدگی دل. رنجیده دلی. دل رنجوری: گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست. خاقانی. چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نماز نکرد از شکسته دلی. (راحهالصدور راوندی). رجوع به شکسته دل شود
حالت و صفت شکسته دل. آزرده خاطری. رنجیدگی دل. رنجیده دلی. دل رنجوری: گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست. خاقانی. چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نماز نکرد از شکسته دلی. (راحهالصدور راوندی). رجوع به شکسته دل شود
مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر: کآن مرغ شکسته بال چونست کارش چه رسید و حال چونست. نظامی. شکسته بال تر از من میان مرغان نیست دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. حالتی. شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش. کلیم (از آنندراج). رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد: چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای دهرا چه جویی از من زار شکسته بال. ؟ - امثال: احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)
مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر: کآن مرغ شکسته بال چونست کارش چه رسید و حال چونست. نظامی. شکسته بال تر از من میان مرغان نیست دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. حالتی. شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش. کلیم (از آنندراج). رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد: چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای دهرا چه جویی از من زار شکسته بال. ؟ - امثال: احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)